سعید حجاریان چکیده: آقاى حجاریان در این گفتگو به بررسى چهار نظریه در باب سنت دین و خشونت مى‏پردازد: 1) نظریه قدسى و لایتغیر بودن ارزشهاى دینى که خشونت‏زا دانسته شده است؛ 2) نظریه لطیف بودن دین و فرهنگى بودن آنکه منجر به خشونت‏زدایى مى‏شود؛ 3) نظریه اثرپذیرى از زمینه و بستر دین و بستگى داشتن خشونت‏زدایى آن به حاملان دین و 4) نظریه مراحل تاریخى دین و بستگى داشتن خشونت‏زایى یا خشونت‏زدایى آن به مرحله‏اى که در آن است. در مورد نسبت دین و خشونت، طیف گسترده‏اى از نظریه‏ها عرضه شده است. من ابتدا دو نظریه را که در دو سر این طیف قرار دارد، توضیح مى‏دهم. یکى از این دو نظریه افراطى است و دیگرى تفریطى. مطابق یک نظریه کلاسیک، دین حاوى مجموعه‏اى از ارزشهاى قدسى و لایتغیر است که از وحى نشأت گرفته است. این ارزشها خصلت قراردادى و بین‏الاذهانى ندارد؛ یعنى خبرى هستند و لذا با تعصب و غموض همراه مى‏شوند. اگر جزم یا دگم را عنصر جوهرى دین بدانیم، خشونت در گوهر دین راه خواهد یافت و دین و خشونت لازم و ملزوم یکدیگر خواهند شد؛ زیرا توسل و اتکا به جزم موجب مرزگذارى مى‏شود و دینداران را از کج‏دینان، برونیان، مرتدان و کافران جدا مى‏کند. میان کفر و ایمان، هیچ مجالى براى مدارا، همپذیرى و همزیستى وجود ندارد؛ دین هویت مى‏سازد و خود و دیگرى را از یکدیگر تفکیک مى‏کند. در مقابل نظریه فوق‏الذکر، نظریه دیگرى مطرح مى‏شود که دین را اساساً یک پدیده فرهنگى و تمدن‏آفرین مى‏داند. مطابق این نظریه، دین از پدیده‏هاى لطیف و لطافت‏آفرین است که مثل هنر و سایر مقولات فرهنگى، خشونت‏زدایى مى‏کند. سایر نظریه‏ها از دو طریق رابطه دین و خشونت را بررسى کرده‏اند. یک دسته از نظریه‏هاى جامعه‏شناختى، دین را در زمینه (context) مطالعه کرده‏اند؛ یعنى دین را در قالب دیده‏اند و مناسبات این نهاد را با سایر نهادها ارزیابى کرده‏اند. دین به هر حال مظروفى است که در ظرفى خاص ریخته مى‏شود. لذا مى‏توان تأثیر ظرف بر مظروف و رابطه این ظرف با سایر ظرفها را بررسى کرد. دسته دوم، نظریه‏هایى هستند که دین را یک پروسه یا روند دیده‏اند و به این نکته پرداخته‏اند که دین در پروسه انکشاف خود کدام مراحل را طى مى‏کند و در کدام‏یک از این مراحل لطیفتر یا خشنتر است. در خصوص نظریه‏هاى نوع اول که دین را در نسبت با زمینه بررسى مى‏کند، ادبیات جامعه‏شناسى دینى مباحث متنوع و غنى‏اى مطرح کرده است. براى مثال، دیدگاه‏هاى رادیکال معتقدند که ما براى تحلیل رابطه دین و مثلاً خشونت باید طبقه اجتماعى حاملان دینى را بررسى کنیم. در این صورت خواهیم دید که دین واحد ممکن است بسته به نوع حاملانش خشن یا لطیف شود. لذا براى آنکه ببینیم چرا از اسلام در یک جا قرائت خشونت‏آمیز شده و در جاى دیگر قرائت سهله و سمحه، باید به زمینه‏هاى اجتماعى آن مراجعه کنیم. عناصر اصلى اسلام در همه جا یکسان است، اما هندسه این مکتب و ثقل عناصر آن مى‏تواند از یک بستر اجتماعى به بستر اجتماعى دیگر تغییر کند. به نظر من نهادهاى جانبى دین بیشترین تأثیر را بر نهاد دین دارند. از این رو ابتدا باید مناسبات بنیادین دین تا حدودى با سایر نهادها تبیین شود، تا بعد معلوم شود کدام دسته از مناسبات میل به خشونت را بیشتر ترغیب کرده‏اند. ممکن است خشونت‏آمیز شدن نهاد دین ناشى از همجوارى آن با نهاد دولت باشد، مثلاً دولت از دین بخواهد خشونتى را که مطلوب دولت است موجه کند. به هر حال غرضم این است که ممکن است خطائى از سایر نهادها به نهاد دین منتقل شود. البته گاهى اوقات وابستگى نهاد دین به دولت ممکن است به کاهش خشونت بینجامد. چون وابستگى نهاد دین به دولت مى‏تواند از رادیکالیسم نهاد دین بکاهد. گاهى نیز ممکن است نهاد دین در چالش با سایر نهادها از رقابت فرو ماند و احساس کند که در حال اضمحلال است و گویى باید عرصه را یکسره به رقبا واگذار کند. در این شرایط ممکن است در درون خود نهاد دین نخبگان خاصى در مقابل پاسخ رسمى، پاسخ بدیل و جدیدى عرضه کنند و براى حفظ کلیت نهاد دین، از منابعى خارج از نهاد دین استفاده کنند و آن یافته‏ها را در داخل نهاد دین درونى کنند تا بتوانند یک بدیل در مقابل پاسخ رسمى نهاد دین فراهم کنند و از این طریق نوعى رفورم درونى در نهاد دین به وجود آورند و چه بسا این فرایند یکى از عوامل خشونت‏بار شدن نهاد دین باشد. در باب نظریه دوم، به نظر من اینکه دین در کدام مرحله از سیر تاریخى خود است، نکته بسیار مهمى است؛ یعنى مظروف دین در مراحل مختلف انکشاف، تحول و تکاملش، ظرف و قالبشان، (یعنى نهاد دین) را هم تحت تأثیر قرار مى‏دهد. به هر حال دین در مراحل مختلف فرایند تحول خود کارکردهاى جدید پیدا مى‏کند و ممکن است خشونت‏زا یا خشونت‏زدا شود. دین باید بتواند در مقطعى از حالت انزوا و جزیره‏نشینى بیرون بیاید، سربازگیرى کند و گسترش یابد. مرحله خشونت، همین مرحله است؛ یعنى دینى که در زمان جوانه‏زنى و شکوفایى در حال مقاومت بود، مى‏خواهد از پوسته مقاومت خود بیرون بیاید و به اصطلاح جهانگیرى کند و لذا در این مرحله على‏القاعده خشونت‏آمیز خواهد شد. البته اینکه دین در مرحله انکشاف و گسترش خود خصلت خشونت‏زا پیدا مى‏کند یا ضد خشونت، به زمینه پیدایش و گسترش آن بستگى دارد. اشاره‏ 1. اولاً، جزم یا یقین، حالتى شناختى و معرفتى است که قائم به فاعل شناسا مى‏باشد و هیچ‏گاه در ذات و جوهر پدیده مورد شناسایى وارد نمى‏شود؛ از این رو هیچ‏گاه در جوهر دین که مجموعه‏اى از اصول و احکامى است که از سوى خداى متعال براى هدایت بشر نازل شده است، جزم و دگم وجود ندارد، همان‏گونه که شک و تردید وجود ندارد. ثانیاً، میان حالت شناختى، مثل حالت جزمیّت، و عمل خارجى که منشأ خشونت است، تلازم منطقى وجود ندارد. این چنین نیست که انسانها همواره به آنچه یقین دارند عمل کنند و به لوازم آن در عمل پایبند باشند وگرنه این همه انسان مجرم و گناهکار، با یقین بر زشتى جرم و گناه و عقوبت آن، وجود نداشت. ثالثاً، اگر جزم و یقین خشونت‏زا باشد، اختصاصى به دین نخواهد داشت؛ بلکه در هر ساحتى چنین خواهد بود؛ یعنى یقین و جزمهاى انسان سکولار یا انسان ضددین نیز او را به خشونت وادار خواهد کرد. 2. میان رفتار و عملکرد متدینان به یک دین با تعالیم و دستورات آن دین تساوى و تلازم قطعى وجود ندارد. به بیان دیگر این چنین نیست که رفتار و عملکرد یک انسان یا گروهى از انسانها همواره نشانگر اعتقادات آنها باشد. از این رو آن دسته از نظریه‏هاى جامعه‏شناختى که دین را در زمینه و بستر (context) و با توجه به حاملان آن بررسى کرده و مى‏کنند، باید بدانند که براساس رفتار و عملکرد حاملان دین نمى‏توان هرگونه حکمى را درباره دین استنتاج نمود و از عملکرد درست یا نادرست متدینان بر درستى یا نادرستى دین آنان احتجاج کرد. این نکته بسیار با اهمیت است و متأسفانه آقاى حجاریان در سراسر مقاله به آن توجه نکرده و تأثیرپذیرى متدینان از دولت یا جامعه یا... را در یک برهه خاص تاریخى، به اصل دین نسبت داده‏اند. 3. توجه به این نکته نیز لازم است که میان تاریخ مسیحیت و کلیسا و اربابان آن با ادیان دیگر، به‏خصوص اسلام، تفاوتهاى بسیارى وجود دارد که چشم‏پوشى از آنها و سرایت‏دادن احکام خاص مسیحیت، به ادیان دیگر، نادرست مى‏نماید. متأسفانه اغلب این اشتباه از سوى بسیارى از اندیشمندان که مطالعات ادیان و بررسى‏هاى جامعه‏شناختى آنان از مسیحیت و غرب شروع و در همانجا پایان یافته، به چشم مى‏خورد. همشهرى، 27 و 29/5/79 منابع: بازتاب اندیشه 1379 شماره 5